یکی از مهم ترین نکته ها در اخلاق تشکیلات دینی توجه داشتن به اصل دلبستگی و تفاوت آن با وابستگی است.
وابستگی احساسی به تشکیلات جلوی رشد و ترمیم نقاط ضعف را میگیرد. وابستگی به تشکیلات سبب اسارت انسان می شود و شاید به بردگی سیستم ها در آید. وابستگی سبب می شود عقل و فکر انسان به کار نیفتد و خطاها و نقطه ضعف ها را توجیه کند. وابستگی علامت اختلال روحی روانی است بر خلاف دلبستگی برای اینکه واضح تر بشود مثالی می زنم من به گوشی گران قیمتم وابسته ام و اگر همراهم نباشد پرخاشگر می شوم
اما به دوچرخه یا عروسک دوران کودکی خود دلبسته ام و اگر کنارم نباشد اختلالی در رفتار من به وجود نمی اورد.
مثال دیگر من به فلان مجموعه و تشکیلات وابسته ام به صورتی که از دست دادنش برایم مساویست با پوچی!!
اما به مدرسه دوران ابتدایی خود دلبسته ام و هرگاه از کنار آن عبور می کنم خاطرات خوبی دارم. نتیجه: حواستان باشد بچه ها را وابسته به خود نکنید به صورتی که جدا شدن از شما برای آنها سخت باشد و خدایی نکرده تو از گریه آنها لذت ببری که چقدر مربی موفقی بوده ام!!!!! مربی موفق کسی است که بچه ها را وابسته به خود نکند و با احساسات آنها به خاطر مشکلات خودش بازی نکند. مربی موفق کسی است که بچه ها را از اسارت ها رها کند و وابستگی ها آنها را درمان کند نه اینکه برایش وابستگی جدید درست کند و به خود ببالد که من بهترینم!!!! مربی موفق کسی است که به احساسات بچه ها جهت دهد و اگر توحید را می فهمد به آن دعوت کند و الا دعوت به خود نوعی شرک و بت درست کردن است. حواست باشد با بودجه بیت المال برای بچه ها وابستگی ایجاد نکنی و تا سالهای سال بت آنها نشوی، چرا که روزی بزرگ خواهند شد و تمام این ظلم های تربیتی را خواهند فهمید که تو دعوت به توحید نکردی و خودت موضوع همه فعالیت ها بودی!! حتی می توانی از ابزار قرآن و اهل بیت استفاده خود و خود لجنت را در آنها پنهان نمایی تا کسی در ظاهر نتواند بر تو خرده بگیرد اما در باطن هیچ معرفتی به بچه ها نداده ای و آنها مانند بزغاله هایی که وابسته به مادرند وابسته به تو باشند و تو از این همه وابستگی لذت ببری و بی شرمانه خاطراتش را برای رفقا بگویی.
پس از هر برنامه و روشی که بچه ها را به شما وابسته می کند دوری کن چه در ظاهر که همه می بینند و چه در خفا که خداوند عالم به دلها است و از نیت ها خبر دارد. افسوس که ما، پیش از آن که از آلودگىها پاک شده باشیم بر خویش عطر پاشیدهایم و خویشتن را جز آن که هستیم به دیگران معرفى کردهایم. ما به جاى آن که رنگ خدا را گرفته باشیم ««صبغة اللَّه و من احسن من اللَّه صبغة». بقره، 138»، به خدا رنگ زدهایم. چگونه مى خواهیم دیگران را بسازیم و از اسارتها رها سازیم، در حالى که هنوز خویش را نساختهایم؟ ما که خود اسیریم، چگونه سخن از آزاد کردن دیگران مى گوییم؟!
نمىتوان بار رسالت اللَّه را بر دوش داشت تا زمانى که بنده غیر اوییم. پس باید از حاکمیت غیر او آزاد شد. این است که معلم قبل از هر چیز باید حُرّ شود و به آزادى برسد؛ آزادى از خویش، آزادى از غیر و حتى آزادى از آزادى. و در این مرحله است که به عبودیت مى رسد. علی صفایی حائری
درباره این سایت