اگر فرجام ما در تشکیلات بجز شهادت باشد، عمر ما تباه است و بر باد.


شهید بهشتی رحمت الله علیه

.

مهدی از شناسایی برگشته بود و چون دیروقت بود و بچه‌ها توی چادر خوابیده بودند، همان بیرون روی زیلو خوابید. یکی از بسیجی ها که نوبت نگهبانی‌اش تمام شده بود، برگشت و به خیال اینکه کسی که روی زیلو خوابیده، نگهبان پاس بعدی است، با دست تکانش داد و گفت: برادر! بلند شو! نوبت توست.
مهدی که خیلی خسته بود، بلند نشد. آن برادر دوباره صدایش کرد تا بیدار شود. سرانجام مهدی بلند شد و اسلحه را گرفت و بدون یک کلمه اعتراض رفت سرپست. صبح زود، نگهبان پست بعدی آمد و سراغ آن بسیجی را گرفت و گفت: پس چرا دیشب من را بیدار نکردی؟ - پس کی را بیدار کردم؟ - نمی‌دانم، من که نبودم. وقتی فهمید فرمانده لشکر را سرپُست فرستاده، همترسید و هم شرمنده شد؛ ولی مهدی هیچ به روی خودش نیاورد.

 

 

 

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فالوور رسان Derrick خدمات خودرو و مشاغل شیراز ايناز چت|چت ايناز |چت|آيناز چت اطلاعات گوشی وتبلت faakhte.parsablog.com مشاوره حقوقی تلفنی خاک و خون امر به معروف و نهی از منکر با انتقاد از پوست کلفت ها Grant