نَّفْسُ َبْدُ یَجْهَدُ بِرَدِّها عَنْ سوءِ الْمُطالَبَةِ فَمتى اَطْلَقَ عِنانَها فَهُوَ شَریکٌ فى فَسادِها وَ مَنْ اَعانَ نَفْسَهُ فى هَوى نَفسِهِ فَقَدْ اَشْرَکَ نَفْسَهُ فى قَتْلِ نَفْسِهِ؛

مَجْبولَةٌ عَلى سوءِ الاَدَبِ وَ الْعَبْدُ مَأمورٌ بَمُلازَمَةِ حُسْنِ الاَدَبِ وَ النَّفْسُ تَجرى [بِطَبعِها] فى مَیَدانِ المُخالَفَةِ وَ الْع

نفس آدمى بر بى ‏ادبى سرشته شده است و بنده فرمان دارد که پایبند ادب نیکو باشد. نفس آدمى با طینت خود در میدان مخالفت مى‏ تازد و بنده مى‏ کوشد آن را از خواسته ناروایش برگرداند، پس هرگاه عنان نفس را رها سازد، شریک تبهکارى اوست و هر کس نفس خود را در خواهش‏ هایش یارى رساند، در قتل خود همدستِ نفس شده است.

مستدرک الوسایل و مستنبط المسایل ج11 ، ص 138 - مشکاه الانوار فی غرر الاخبار ص247

نکته مهم و جالب در این حدیث این است که غالب رفتارهای انسان به طور طبیعی بر اساس بی ادبی است.
یعنی اگر همه به صورت طبیعی برخورد کنند مطمئن باشند که رفتار اونها بی ادبانه است.


 

اما این طبیعت چیست و غیر طبیعی چیست؟

طبیعت ها همان چیزهایی است که بر ما حاکم است مثلا اینکه ما موقع عصبانیت ناراحت می شویم و شاید برخورد حرامی را مرتکب شویم مثلا فحش دهیم یا غیبت کنیم تهمت بزنیم و ادب را نسبت به طرف مقابل نگاه نداریم.
پس هر کسی موقع ناراحتی به طور طبیعی بی ادب می شود اما چگونه باید غیر طبیعی باشیم.

 

 

غیر طبیعی بودند حاصل آگاهی و حق پذیر بودن انسان است.
یعنی کسانی می توانند موقع ناراحتی غیر طبیعی برخورد کنند که آگاهی داشته باشند و حق پذیر باشن
مثلا اگر در خوابگاه تمام تلاش خود را کرده ایم تا بچه ها بخوابند اما  انها تمرد کرده اند و یکی از مسئولین ما را بازخواست می کند که شما مسئولیت پذیر نیستید و محکوم به کوتاهی می شوید، در این هنگام شما جلو بچه های خوابگاه ضایع شدید و غرور شما خدشه دار شده است و حتی بچه ها به شما پوز خند زده اند و شما بسیار ناراحت شدید تا به اینجا مشکلی نیست بلکه مشکل از این به بعد است.
آیا شما با این ناراحتی طبیعی برخورد می کنید یا غیر طبیعی؟
اگر طبیعی برخورد کنیم بعد از ناراحتی با اخم و تخم بین دانش اموزان می رویم و از مسئولین گله می کنیم و یا تو روی مربی به حالت بی ادبی در می اییم و می گوییم شما عجولانه قضاوت کردید و اصلا از فعالیت ما خبر ندارید و خودتون دارید خوش می گذرونید! و یا نا امید می شود و به مسئول معین ها می گویم دیگه حوصله کار ندارم
یا
این برخوردها همه طبیعی است و محکوم
اما برخورد غیر طبیعی چگونه است؟
به محض اینکه ناراحت شدیم به یاد احادیث کانال می افتیم و این آگاهی سبب می شود که از کوره به در نرویم و به خودمان می گوییم این مسئول محترم دغدغه دارد ، او رقیب ما نیست بلکه تجربه هایی دارد که من ندارم و اگر چنین قضاوتی کرد از کار ما اطلاع ندارد به همین دلیل سر فرصت برای او از تلاش خودم سخن می گویم و از او به عنوان یه بزرگتری که تجربه دارد م می خواهم که چه کار کنم؟


 

مثلا بهشون می گیم اون وقتی که شما اومدید تو خوابگاه به بنده تذکر دادید بنده این سه تا کار را انجام دادم اما اونا گوش ندادند به نظرتون چه کارهای دیگه ای می تونم انجام بدم تا بچه ها بخوابند چون شما الحمدلله با تجربه ترید.
در اینجا شما ارامش و عجولانه قضاوت نکردن را به صورت غیر مستقیم به ان مسئول تذکر داده اید در حالی که اگر طبیعی برخورد می گردید چیزی جز تنش  وکینه زیاد نمی شد.


نکته دومی که از حدیث اول به دست می آید این است که یک نزاع دائمی بین شما و طبیعت های غلطتان وجود دارد.
در این نزاع طبیعت ها به من دستور بی ادبی می دهند و آگاهی ها دستور به خویشتنداریکسی که رفتارش در حد طبیعت ها است و هنوز از طبیعت ها متولد نشده است ، با انسانیت خود که شاخصه اصلی ان تفکر و تعقل است فاصله دارد بر خلاف کسی که طبیعی برخورد نمی کند بلکه بر اساس آگاهی ها عکس العمل نشان می دهد.
حال که اهمیت آگاهی ها را یافتی سوال این است که چگونه می توان به این اگاهی ها دست یافت.
ساده ترین روش ان مطالعه است مثل مطالعه احادیث و دستورات اخلاقی قبل از اردو و یا گوش سپردن به سخنان اساتید اخلاق

  

اما روش های دیگری نیز وجود دارد که ما نوعا از انها چشم پوشی می کنیم مانند اینکه در هنگام عصبانیت کسی به ما تذکر می دهد که خویشتندار باش و ادب را رعایت کن در این هنگام ما باید توجه داشته باشیم که این تذکر ولو از دهان یک کودک و یا دانش آموز در امده باشد،یک نوع اگاهی است، و خداوند روز قیامت با این اگاهی بر علیه ما حجت می اورد که در خوابگاه وقتی که عصبانی بود یکی از دانش اموزانت به تو تذکر داد که خویشتندار باش اما تو به خاطر غرورت از ان اگاهی چشم پوشی کرد و محل ندادی
پس حواست به تذکرهای دوستانت باشد که این نیز خودش بخشی از اگاهی است


نکته سومی که از حدیث اول برداشت می شود این است که یکی از چیزهایی که باعث مرگ انسان می شود بی ادبی است
منظور از مرگ در اینجا فقط مرگ طبیعی نیست بلکه شامل نوع دیگری از مرگ هم می شود. که در مورد ان توضیح خواهم داد
انسانی که می میرد دیگر حیات خود را از دست می دهد و اگر در بین دیگر انسانها باشد سبب اذیت و آزار دیگران می شود و بوی تعفن ان دیگران را مسموم و بیمار خواهد کرد.
انسان مرده دیگر خواصیتی ندارد و کارامدی خودش را از دست می دهد.
دقت کنید
حال انسان بی ادب نیز تعفن می کند و تشکیلاتی را مسموم می سازد پس اگر این انسان از بی ادبی خود نسبت به دیگران دست بر نداشت می بایست از تشکیلات دور شود و الا همه را مسموم می کند.


انسان بی ادب دیگر خاصیت های تشکیلاتی خود را از دست می دهد و تمام آموزش های خود را نابود می کند. دیگر او عنصر کار امدی در تشکیلات نخواهد بود بلکه با توقع ها و قهر کردن ها طلبکاری ها بدگویی ها تهمت ها انچنان فضا را متعفن می کند که دیگران نمی توانند از تخصص و توانمندی های او استفاده کنند. درست مانند غذایی که فاسد می شود و تمام خواص خود را از دست می دهد و به جای فایده فقط و فقط ضرر دارد.
پس اهمیت ادب در کار تشکیلاتی مانند اهمیت حیات برای انسان است


انسانی که حیات ندارد بی خاصیت و متعفن می شود و همینطور مجموعه و تشکیلاتی که اعضای آن ادب ندارند یک مجموعه متعفن فاقد حیات هستند


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

درب ضد سرقت poria دانلود رایگان فیلم Alex مجله ی اینترنتی تورک Becky نگین نمایندگی سامانه حمل ونقل آنلاین ماین تاکسی آبادان شهرکرد درس Sydney